بی بی جان
جمعه 25 اردیبهشت امسال
آقابزرگ هوس کردند (از نوع مثبتش) در مسجد قدیمی شهر آبا و اجدادیشان ، شوشتر نماز بگذارند. این شد که دایی جان زحمت کشید و آقابزرگ و بی بی را برای اقامه نماز مغرب به شوشتر برد. آنجا خالوسیدعلی، راننده سالهای دور آقابزرگ از دایی درخواست می کنه مامان و من رو ببینه. دایی هم می گه اتفاقا بعد از فلانی (من) دو نفر دیگه هم به همین اسم نام نهادیم. خالو می گه نه، مهم خودشه. اولی بود.
خلاصه اینکه یک جورایی بر خودم بالیدم
بعد از چند روز از آن سفر، بی بی عزیز دچار سکته ناقصی شدند و مشکل پیدا کردند. خدا رحم کرد که هوشیاری را از دست ندادند. زبانشان مشکل پیدا کرد و سمت راست بدنشون. اما خب الحمدلله در بیمارستان رو به بهبودی رفتن و بعد از 5 روز مرخص شدند. زبان به حالت عادی برگشت. طرف راست هم بهتر شد. خدا سلامتی کامل رو بهشون برگردونه ان شاالله. یا من اسمه دواء و ذکره شفاء
- ۹۴/۰۳/۱۰