کلبه چوبی خیال

یک دشت بی نهایت سبز
یک آسمون صاف با اندکی ابرهای در حال گذر
و یک کلبه چوبی تنها
کافیست تا
خیالم را پر کند...!

یک احساس وصف نشدنی!

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۵۲ ق.ظ

وقتی به هم می رسید با شوق می دود و در آغوشت می پرد، دست های کوچکش را دور گردنت حلقه می زند و فشار می دهد. بعد از آرام شدن بوسه ای می کارد و نگاهت می کند. شعری که تازه یاد گرفته است و حاضر نیست برای هیچ کس بخواند را با شیرین زبانی می خواند ... حرف تو را بیشتر از همه گوش می کند و البته نازهایش همیشه خریدن دارند ... وقت خداحافظی از پشت شیشه ی قطار با دستهای ظریفش بوسه ها را فوت می کند و با فریاد می گوید دوستت دارم، باید زود به خانه مان بیایی ... آری! تو خوش بخت ترین و دلتنگ ترین عموی دنیایی!

  • میم مثل من

اول شخص

نظرات  (۴)

یُ کُر گَوته؟
نوُمِش چه بید؟
پاسخ:
من که بهش می گم، عروسک عمو
یه حس خوب توام با دلتنگی داشت این پست...
پاسخ:
آری خیلی
آخی... عزبزم!
پاسخ:
بی اختیارم بهش
خدا حفظش کنه، برادرزاده ها خیلی عزیزن
پاسخ:
خواهرزاده ها نیز ... ولی خب این برادرزاده دوست داشتنی واقعا متفاوته