کلبه چوبی خیال

یک دشت بی نهایت سبز
یک آسمون صاف با اندکی ابرهای در حال گذر
و یک کلبه چوبی تنها
کافیست تا
خیالم را پر کند...!

آخر شد!

شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۴۶ ب.ظ

این بغض بار اول نبود ولی بار آخر شد!


چقدر سخت است چشم هایت را ببندی، دستت را لای موهایت فرو کنی و به هیچ چیز فکر نکنی ... به صدای شکسته شدنت، به تلخی بغض های نیمه راه ... به اشکی که اجازه ریخته شدن ندارد!

  • میم مثل من

اول شخص

نظرات  (۵)

گاهی میگویی این اخریست اما....
متوجه نشدم، با شخص خاصی بودین؟ باهاش هم دردی کردین یا نه! ولی هرچی تلخ هست هم می گذرد. مثل حرف چند پست پایین تر
ای وای از این احساسات لعنتی!!!
امیدوارم مشکلتون حل شه :)))))
  • علی مسعودی
  • چه خبره اینجا ؟! چه بغضی اول نبود ولی آخر شد آن هم با این همه غصه
    خوبی یا نه ؟