کلبه چوبی خیال

یک دشت بی نهایت سبز
یک آسمون صاف با اندکی ابرهای در حال گذر
و یک کلبه چوبی تنها
کافیست تا
خیالم را پر کند...!

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوسایتی» ثبت شده است

شب ها وقتی تورهای مختلف کشورهای غربی یا کارمندان چینی رد می شوند، احیاناً چند نفری از آنها وارد مغازه می شوند و چای و زعفران و ادویه می خرند، بیشتر به این مساله پی می برم که مردان و زنان ایرانی واقعاً جزء زیباترین مردم جهان هستند!

  • میم مثل من

چشمانش دلواپسی خاصی داشتند. هر روز قبل و بعد از شرکت با دوچرخه از کنارش رد می شدم و نگاهش می کردم. او هم من را. بخشی از لحظات خوب جاده ساحلی بود این سرباز دیوار پشتی استانداری. یک روز با صدای بلند بهش گفتم "این نیز بگذرد!" لبخند یواشی زد و دست تکان داد ... امروز ندیدمش. به جایش سرباز دیگری کشیک می داد. با لباس های صاف و اتو کشیده و پوتین های تر و تمیز و نو و چهره ای دگرگون و افسرده! کنارش ایستادم. سلام و بی مقدمه گفتم سرباز همیشگی کو؟ با نومیدی گفت خدمتش تمام شد و رفت. نفسی کشیدم. لبخندی زدم و رفتم. اما بلند صدایش زدم "این نیز بگذرد!"

  • میم مثل من

داشتم تصاویرش را نگاه می کردم. ندیده عاشق این جوان شده ام! خیلی تو دل برو است، فکر می کردم که ای خدا، چه ایمانی دارند اینها، از همه وجودشان می گذرند و آن سوی مرزها دفاع می کنند. اگر نبودند معلوم نبود چه بلایی سر ما می آمد. واقعاً از جوان های جنگ با ارزش ترند. هنوز سه ماه از تولد بچه دومش نگذشته بود که با تیر جفای داعش شهید شد.

اینها را به همکارم می گویم. حواسم نیست چشمانش نیمه باز است. با بی حوصلگی حرف هایم را می شنود. زیر لب حرف نامربوطی به مدافعین حرم می زند. می خواهم از اتاق بروم بیرون. می گوید در اتاق را قفل کن. می خواهم چرت بزنم!!!

شهید نوشت: مصطفی صدر زاده (سید ابراهیم)


  • میم مثل من

.

.

.

.

.

.

اعتراض گسترده برخی مردم و عذر خواهی مکرر مسئولین بابت برنامه فیتیله !!!

  • میم مثل من

 ... آورده اند که علت تنگی نفس و به سرفه افتادن مردم اهواز بخاطر گرده افشانی شمشادهای شاخ شمشاد و ایجاد آلرژی در فصل پاییز می باشد.

ما از همین نقطه کور کشور از مسئولان تیز بین و مبتکر به خصوص خانم دکتر ابتکار که قبلاً افاضه فرموده بودند مردم باید با ریزگردها کنار بیایند خواستاریم یک کارشناس تنظیم خانواده را مسئول شمشادهای گرامی کنند تا حواسشان به گرده افشانی باشد.  شمشادهای عزیز رعایت کنید لطفاً ! کنترل جمعیتی گفتند چیزی گفتند ...! این دفعه را شما کنار بیایید و بی خیال شوید، والا قباحت دارد!

  • میم مثل من

اوضاع اقتصادی یک شهر بسیار خراب بود. همه ی مردم به هم بدهکار بودند. میهمانی وارد شهر شد و به هتل رفت و گفت آقا، کرایه یک شب چقدر می شود؟ هتلدار گفت، یکصد دلار.  میهمان یکصد دلار را پرداخت کرد و به اتاق خواب رفت. هتلدار نیز همان یکصد دلار را برداشت و نزد سوپرمارکت رفت. بهش گفت بیا این هم یکصد دلاری که بدهکار بودم. سوپرمارکت هم پس از دریافت پول به نزد لباس فروشی رفت و گفت بیا این هم یکصد دلاری که بدهکار بودم. لباس فروش نیز با آن یکصد دلار رفت و رفت تا قصابی شهر و بدهی یکصد دلاری اش را پرداخت کرد. قصاب هم به شهرداری رفت و گفت بفرمایید، این هم یکصد دلاری که بدهکار بودم. شهرداری پس از دریافت پول به هتل رفت و گفت آقا، این هم یکصد دلاری که بدهی داشتیم. 

کمی بعد، میهمان از اتاقش خارج شد و پیش هتلدار رفت و گفت آقا از اتاق شما خوشم نیامد و نمی مانم!

هتلدار نیز یکصد دلاری را که از شهرداری گرفته بود تقدیم میهمان کرد!

بدینوسیله بدهی های هتل، سوپرمارکت، لباس فروشی، قصابی و شهرداری تسویه شد و دست آخر یکصد دلار به میهمان برگشت بدون آنکه پولی در شهر بماند!

  • میم مثل من
در قبال بعضی کارها که در حق دیگران انجام می دهی و به هر دلیل پشیمانت می کنند باید گفت ول کنید دیگر ... اصلا دکمه "غلط کردم" ندارد؟؟؟ 
  • میم مثل من

در حال خرید بود که دایی ازش پرسید، ایندفعه چرا تنها اومدی! پس شوهرت؟ 

چهره زیبای خانم سی و چند ساله بلافاصله درهم رفت. شروع کرد به اشک ریختن. طاقت نیاورد، اجناس را ول کرد و با گریه از مغازه بیرون رفت. 

سکوت و جو سنگینی حاکم شد. نمی دانستیم چه بگوییم. چند دقیقه بعد با چشمانی قرمز برگشت و عذرخواهی کرد.

در حالیکه به سختی حرف می زد گفت "همسرم دچار ضایعه مغزی شده و بستری شده بیمارستان. الان هم دارم از اونجا میام. از وقتی این اتفاق افتاده دنیا واسم تلخ و سیاه شده"

دوباره اشک ریخت. با دستمال صورتش را پاک کرد. طلب شفا کردیم و با خریدهایش رفت!

دایی گفت کاش سراغ شوهرش رو نمی گرفتم. نمی دونستم اینجوری شده. تا حالا دیدیش؟

گفتم نه! 

گفت شوهرش حداقل بیست سال ازش بزرگتره اما چقدر همدیگه رو دوست دارن!

  • میم مثل من